مانیا مانیا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

سلام کوچولوی مامان

روزی که فهمیدم مادر شدم... عجب روز قشنگی بود

روزی که فهمیدم مادر شدم... عجب روز قشنگی بود روز 30 شهریور بود ، دقیقا یک روز پریودم عقب افتاده بود ... پریودام همیشه منظم بود و 28 روزه ... نمیدونم چرا ولی اون اون یه حس دیگه داشتم انگار میدونستم خبریه ولی از یه طرف هم نمیخواستم خودم رو امیدوار کنم که بعدا تو ذوقم بخوره... روز 21 پریم خونه مادرشوهرم که بودم بعد از اینکه سفره شام رو انداختیم ، رفتم دستشویی یه لک کوچولوی صورتی تو لباس زیرم دیدم ، ولی هیچ درد پریودی نداشتم ، با توجه به شناختی که از بدن خودم داشتم و میدونستم اگه پریود باشه بدون درد لک نمیبینم و از طرفی از اونجایی که شنیده بودم خیلی ها لک لانه گزینی رو میبینند ، یه کم مشکوک و در عین حال خوشحال بودم ... از فردای همون روز ، قر...
24 اسفند 1389

استرس های مادر شدن

  با تمام قشنگی های مامان شدنم ، هفته های اول خیلی استرس داشتم ، خوب یادمه تو هفته 8 بودم که یه لک کوچولو دیدم داشتم از غصه دق میکردم ، زنگ زدم شوهری زود اومد و رفتیم دکتر ، دکی هم سونوی واژینال کرد و گفت مشکلی نیست ... بهم شیاف سکلوژیست داد  یادمه برای سونوی NT چقدر استرس داشتم ... وقتی دکتر سونوگرافی داشت سونو میکرد به تنها چیزی که فکر نمیکردم جنسیت نی نی عزیزم بود ... وقتی دکتر گفت خدا رو شکر همه چیش سلامته ، فقط بغض داشتم و با گریه از خدا تشکر کردم ... دیگه هیچی برام مهم نبود...  بعد اون تست کواد مارکر و استرس های خودش ، تو اون یه هفته ای که جواب آزمایشم حاضر بشه مردم و زنده شدم ، انقدر این استرس یک هفته ...
10 دی 1389