مانیا مانیا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

سلام کوچولوی مامان

روزی که فهمیدم مادر شدم... عجب روز قشنگی بود

1389/12/24 3:12
نویسنده : م.م
26,992 بازدید
اشتراک گذاری

روزی که فهمیدم مادر شدم... عجب روز قشنگی بود

روز 30 شهریور بود ، دقیقا یک روز پریودم عقب افتاده بود ... پریودام همیشه منظم بود و 28 روزه ... نمیدونم چرا ولی اون اون یه حس دیگه داشتم انگار میدونستم خبریه ولی از یه طرف هم نمیخواستم خودم رو امیدوار کنم که بعدا تو ذوقم بخوره...

روز 21 پریم خونه مادرشوهرم که بودم بعد از اینکه سفره شام رو انداختیم ، رفتم دستشویی یه لک کوچولوی صورتی تو لباس زیرم دیدم ، ولی هیچ درد پریودی نداشتم ، با توجه به شناختی که از بدن خودم داشتم و میدونستم اگه پریود باشه بدون درد لک نمیبینم و از طرفی از اونجایی که شنیده بودم خیلی ها لک لانه گزینی رو میبینند ، یه کم مشکوک و در عین حال خوشحال بودم ... از فردای همون روز ، قرصهای ضد اسید معده ام و هر قرص دیگه که میخوردم رو قطع کردم ... با اینکه واقعا نمیدونستم آیا خبری هست یا نه ! فقط یه احتیاط بود ...

چیز عجیب دیگه ای برام تو اون ماه اتفاق افتاد و باعث شد شک کنم این بود که از روز 20 پریم خواب آلود بودم ، صبح ها سر کار همش چرت میزدم یادمه یه بار حتی نتوستم تحمل کنم و رفتم یه گوشه ای یه چرتی زدم ... این رو هم شنیده بودم که خواب آلودگی هم از علائمشه...

خلاصه روز 29 پریودی وقتی از خواب بیدار شدم و دیدم پریود نشدم ، یه بی بی چک معمولی داشتم همون رو برداشتم و رفتم که تست کنم ، همین که کاغذش آغشته شد دیدم دو تا خط افتاد ، فکر کردم دچار دو بینی شدم ولی وقتی دقت کردم دیدم بله دو تا خطه ...

از دستشویی اومدم بیرون و سریع زنگ زدم به شوهری و با گریه بهش گفتم : بی بی چکم دو خطه شد ... یعنی من مامان شدم ؟!!!

اون روز قبل رفتن به سر کار برای اینکه خیالم راحت بشه رفتم آزمایشگاه و آزمایش خون دادم ، که گفت جوابش عصری حاضره ....

یه بی بی چک خیلی مخصوص و قوی داشتم که گذاشته بودم برای این روزا کنار ، این بی بی چک از نوع آزمایشگاهی بود و سر سی ثانیه جواب مثبت و منفی رو نشون میداد ... بردم با خودم اداره و اونجا امتحان کردم ، یک ثانیه هم نشد که دو تا خط قرمز پررنگ افتاد ... دیگه باورم شده بود ... اصلا یادم نمیاد اون روز رو تو اداره چطور گذروندم ، سر از پا نمیشناختم ، بعد گذشت یک سال و هفت ماه ، با اینکه در سلامت کامل باروری بودم ، حالا مامان شده بودم ...

یادمه چقدر سجده شکر بجا اوردم ، ولی خوب میدونم که هر چه قدر و هر آن هم که از خدا تشکر کنم باز هم کمه ...

همیشه از خدا خواستم که به شکرانه نعمتی که بهم داد ، قدرتی هم بده که فرزندم رو خوب تربیت کنم و اینجوری شکر نعمتش رو بجا بیارم...

آره دختری ما اینجوری اومد تو دلم و جا خوش کرد ... قربونش برم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

mina
15 مهر 91 10:49
خوش به حالت. منم دقیقا الان یک سال و7 ماهه که تو اقدامم ولی فعلا خبری نیست


منم این حرفو به خیلی ها میگفتم ولی صبرم و بیخیالیم اخر سر نتیجه داد تا وقتی ناامید و پر استرس بودم هیچ خبری نبود خدا مانیارو وقتی داد که اصلا به بچه فکر نمیکردم
توکلت به خدا باشه
زهرا
21 آبان 91 13:44
سلام عزيزم خوش بحالت.
منم چند ماهه كه بچه ميخوام هم من هم شوهرم هيچكسم نميدونه و همه ميگن پس كي بچه مياريد

من هر بار بي بي چك ميزدم منفي ميشد ولي ان سري زدم مثبت بود از خوشحالي داشتم سكته ميكردم .......

ولي خوشحاليم چيزي طول نكشيد كه به گريه منجر شد

رفتم ازمايش خون دادم و منفي بود مث يخ وا رفته بودم

هنوزم باورم نشده باردار نيستم ... اخه حالتهام فرق داره با هميشه بي اشتها شدم خيلي خوابم هم زياد!!
سه بار بي بي چك زدم هر سه بار مثبت بود ولي نميدونم چرا اون گفت منفيه

دعا كن اشتباه از آزمايشگاه بوده باشه نه بي بي چك.......

خيلي برام دعا خسته شدم خسته!

من ني ني ميخوام خدايا ......
يه چيزي ته دلم ميگه كه بي جواب نمي مونم و زيارت جامعه كبيره جواب ميده

هنوز هم اميد دارم خدايا شكرت

ياعلي



دوست گلم نیمدونم الان چیکار کردی مامان شدی یا نه ولی امیدوارم مامان شده باشی
ای کاش یه خبری از خودت بدی
توکلت بخدا باشه من یکسال تحمل کردم و خدا این دختر نازو بهم داد
اصلا اصلا ناامید نشو استرس هم بخود راه نده
انیا
13 اسفند 91 11:23
سلام من تازه به طور اتفاقی با وب شما اشنا شدم من بعد از 5 سال به طور ناخواسته باردار شدم الان 10 هفتمه و من و همسرم هیچ علاقه ای به بچه دار شدن نداشتیم ، متوجه شدم باردارم تا یک ماه جفتمون هنگ بودیم و موقع امتحانای پایان ترمم بود ، تصمیم گرفتیم بعد از امتحانا کورتاژ کنیم که دیگه خیلی دیر شده بود و قلبش میزد ، کلا دلم براش میسوزه چون هیچکدوممون از حضورش خوشحال نشدیم و الانم فقط بخاطر سلامتیش دارم هی جستجو میکنم ولی کلا خودم هنوز باهاش کنار نیومدم ، علاقه به شیر و ماست اصلا ندارم، از ماهی که عاشقش بودم عق میزنم ، سه ماه که سردردای بد و شبا حالت تهوع شدید دارم دیگه نمیدونم چیکار کنم

ای وای میفهمم داشتن بچه ناخواسته اصلا خوب نیست ولی اون با. عمل شما به این دنیا اومده حالا که اومده شاید حکمتی تو کاره
تمام علایم شما طبیعیه و به مرور تا سه ماهگی این علایم متغییر میشن ولی بعد از سه ماهگی کم کم برطرف میشن
تو مادر نازنینی هستی چون با وجود ناخواسته بودن فرزندت باز نگران سلامتیش هستی این همون حس مادریه که در تو بوجود اومده ولی با علم وعاقلانه داری انکارش میکنی
مطمین باش اولین حرکاتشو که تو بدنت حس کنی و وقتی تو سونو نگاهش کردی عاشقش میشی شک نکن
هرکسی لیاقت مادر شدنو نداره بدون انتخاب شدی و راضی باش به رضای خدا

مسیحا بانو
6 فروردین 92 13:52
خوش به حالت
دعا که این ؟آرزو واسه ما هم محقق بشه


فدات عزیز میفهمت خوبم میفهمت
خدایا تو این دل شب از تو میخوام آرزوی این دوست عزیزو براورده کنی
سایه
16 بهمن 92 11:21
سلام انشاالله که فرزندسالم وصالحی داشته باشیدبهت توصیه میکنم حداقل 3تای دیگه نی نی بیاری اونطوری تربیتشون راحتتره چون قناعت وصبروفداکاری و...رو ازهمدیگه یادمیگیرن.واسه منم دعاکن تالذت مادر شدن روبچشم اول ممنون بعد خانومی سه تا؟!!! نه من توانشو اصلا ندارم بوس انشاءاله که خدا دامنتو سبز کنه بوسیله یه فرزند زیبا سالم و صالح
ماریا
23 اسفند 92 18:21
سلام. روز 23 پری هستم لک دیدم. دارم خل میشم نمیدونم چیه/ بالاخره مامان شدم یا نع!!!!!! صبح که دیدم اینطوریم حالم بد ب ود ناراحت از اینکه نکنه پری باشه. قران باز کردم شوره کهف اومد که: مال و فرزند زیب و زینت حیات مادی است و انچه نیکوست اخرت نیکوست. کلی دلم شاد شد ماریا جان ای کاش بیای و بگی که مامان شدی منتظرم عزیزم