مانیا مانیا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

سلام کوچولوی مامان

مامان تنبلو بعد یک ماه دوباره اومده بحرفه(خدایی این چه وضع حرف زدنه!!)

1392/4/6 20:26
نویسنده : م.م
3,015 بازدید
اشتراک گذاری

اول و آخر خدایا شکرت

 

تو خیلی مهربونی خیلی ماهی

دوست دارم نه عاشقتم

انقدر دست آدمو قشنگ میگیری انقدر قشنگ بهم آرامش میدی انقدر خوب دلداری میدی وای... چی بگم آخه از تو

 

عااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم خدا

 

 

خوب یک ماه خرداد با تمام اضافه کاری هاش همون چیزایی که ازش میترسیدم گذشت و رفت

خوب بود تجربه و یه کم هست سخت بود و حاصلش دلتنگی ولی گذشت

الان همه شش تیره

خدا لطف کرد و تونستم واسه مانی گلی یه تفلد کوچولو بگیرم (شکرش)

اصلا یه هووی شد چند روز بود از خدا میخواستم بهم حوصله بده واسه این دخملی ه تولد بگیرم

سرکار بود ساعتای ده صبح بود زد به سرم عصری خواهرامو بگم بیان و یه تولد کوچیک براش بگیرم یه دو ساعتی هم زود رفتم خونه

رفتم سرراه وسایل تزئین گرفتم و رفتم شیرینی فروشی که یه کیک ساده حاضری بگیرم داشتم میگشتم که صاحب مغازه گفت برای کی میخوای گفتم امشب

گفت کی میخوای حاضر شه گفتم ساعت 5 یا 6 گفت براتون حاضر میکنم اسمش چیه گفتم مانیا گفت براش مینویسم

همینجوری

که کیک تولد مانی ویژه شد شکر

تولدش هم خواهرام اومدند و عالی شد شب هم شام از بیرون گرفتم و دور هم بودیم احساس راحتی میکنم انگار یه بار رو دوشم بوده که برداشته شده

سرکارم که خدارو شکر با لطف علیرضا درست شد

ساعت کارشو عوض کرد که ساعت سه خونه باشه و عوضش من بمونم سرکار و اینجوری مامان میتونست ساعت سه بره خونه

 

مانیا گلی هم یه چند روزی تو هفته قبل مریض شد مشکل فقط این بود که شکمش حالت موکس و بلغم بود دکترا گفتند عفونته کشت دادن جواب آز هم دیروز گرفتم که خدارو شکر هیچ عفونتی نداشته

الان هم یه سه روزی که خوب شده خدارو شکر

خانوم گل مامان فقط یه ایراد داره اونم اینه که جیششو نمیگه تازه تو پوشکش پی پی میکنه نمیگه بشوریمش من نمیدونم چطوری طاقتش میگیره تو کثافات بمونه

همش از عفونت کردنش میترسم

البته باید یه مدت کمر همت ببندم و خونه رو کلا به نجسات بکشم تا یاد بگیره که اون هم موکل میشه به بعد از تیرماه چون فعلا تا دیروقت اداره ام و نمیشه کاری بکنم

آها راستی یه ایراد دیگه هم غذا خوردنشه هر غذایی رو نمیخوره و هی اوق میزنه از طرفی هم میترسم که رفلاکسش برگشته باشه

یعنی کلا دو یا سه تا غذارو دوست داره بقیه رو یا اصلا نمیخوره یا با اکراه میخوره

یه بار هم چنان اوق زد که هر چی خورده بود اورد بالا

 

 

همش که شد ایراد

ولی خیلی گله شیرینه خانومه مهربونه

بخدا با دیدنش تمام خستگی هام از بین میره

وقتی شیرین زبونی میکنه تمام لذات دنیا یه جا بهم داده میشه

ای خدا هیچ زنیو که لیافت مادر شدنو داره از این لذت محروم نکن

خدا جون بابای دخملیم سلامتی بده که تو این مدت خیلی یارم بوده دخملیو تر و خشک کرده و هر از گاهی هم میبرش پارک

قربون دخمل مو فرفری خودم برم خدا درد و بلا رو از همه بچه ها دور کن ...

===============================================

 

دخترکم دستهای کوچکت را به دستان من بسپار و قدم هایت روی چشمهای من

دخترکم نگاه شیرینت هیچ گاه آغشته به غم نباشد غمت باشد به دل من

دخترکم لبخند شیرینت زیباترین هدیه خداست ،خدایا مرا لایق این نعمت و هدیه قرار ده

دخترکم صدای دلنواز و کودکانه ات پر از شادی ، دردهایت به دوش من

 

خدایا دستهای مارا به دستمان پرتوان خود گیر و هیچ گاه دستمان را رها نکن ...آمین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)