استرس های مادر شدن
با تمام قشنگی های مامان شدنم ، هفته های اول خیلی استرس داشتم ، خوب یادمه تو هفته 8 بودم که یه لک کوچولو دیدم داشتم از غصه دق میکردم ، زنگ زدم شوهری زود اومد و رفتیم دکتر ، دکی هم سونوی واژینال کرد و گفت مشکلی نیست ... بهم شیاف سکلوژیست داد
یادمه برای سونوی NT چقدر استرس داشتم ... وقتی دکتر سونوگرافی داشت سونو میکرد به تنها چیزی که فکر نمیکردم جنسیت نی نی عزیزم بود ... وقتی دکتر گفت خدا رو شکر همه چیش سلامته ، فقط بغض داشتم و با گریه از خدا تشکر کردم ... دیگه هیچی برام مهم نبود...
بعد اون تست کواد مارکر و استرس های خودش ، تو اون یه هفته ای که جواب آزمایشم حاضر بشه مردم و زنده شدم ، انقدر این استرس یک هفته ای روی روانم تاثیر گذاشته بود که وقتی جواب رو هم گرفتم ،احساس بدی داشتم و کلی گریه کردم که خدایا این جوابا یعنی چی ... کلا کنترل اعصابم رو از دست داده بودم و تا فرداش که دکتر بهم گفت جواب خیلی خوبه دیوونه شدم ...
از همون لحظه ای که فهمیدم مادر شدم و تا الان خوب فهمیدم که مادر شدن واقعا الکی نیست ... سخته ... از همون لحظه بسته شدن نطفه تا ابد مسئولیت مادری شروع میشه ...
ولی همش قشنگ و لذت بخش بود ، تو هر شرایطی هر وقت هر دردی هم سراغ اومد هیچ وقت ناشکری نکردم و گله ای نکردم و فقط خدا رو شاکرم به خاطر این لطفش بخاطر این هدیه اش ...
خدا جونم شکرت که من و شوشو هم مامان و بابا شدیم ...