.........!!!!!.......!!!!!........
عه بترکی مهتاب92/8/24 نیومدی یه چی بگی
چقدر تو بیحالی
چقدر بیخیری
عه به تو هم میگن مادر...
خجالت بکش چندماهه ؟!!
....
واقعناااا
هی...
خوب گرفتار بودم هم گرفتار خودم هم دردام
افسرده بودم البته هنوزم هستم
خسته ام
حوصله ندارم
یه کم ، کم اوردم خوووو
خیلی اتفاق خاصی نیومده ... غرق شدیم تو روزمرگی تنها اتفاق خوب رشد و سلامت مانیا است که همیشه بابتش خدارو شکر میکنم
دخترم فرشته و نجاتگر زندگیمه... خدایا شکرت ...
تنها اتفاق خاص این مدت جا به جایی مانیا کوچولو به خونه ایه که مال مال خودشه، امدیم خونه ای که خریدیم و یه یک ماهی هست ساکن شدیم
بگذریم از اینکه بسیار عذاب کشیدم دست تنها جمع کردم شستم و گذاشتم ....طفلک مانی این مدت خیلی تنها بود... ببخش مامانو
دختر گلمو دارم کم کم آماده اش میکنم برای مهد که انشااله اگه خدا یاری کنه بعد عید بزارمش مهد .
سعیم اینه که نزدیک اداره ام یه مهد خوب براش پیدا کنم اگه نشد همین محل خودمون فردیس. از الان واسه اون روزا دلشوره دارم . همش میگم آخه چرا من شاغل شدم ای کاش مامان خونه بود زن خونه ... واقعا از شاغل بودن خودم پشیمونم ، تنها منفعت شغلم پول بده و دیگر هیچ...
بگذریم
احساس میکنم مامان از نگهداری مانیا خسته شده ، بد عنق شده خیلی سرم غر میزنه یه جورایی دارم اذیت میشم
اون بنده خدا هم پیره خسته اس دیگه باید قوی باشم
البت که مامان از جداییش با مانیا خیلی بیشتر ضربه میخوره تا مانیا از اون
دیروز مانیارو بردم برای خرید عید
اولین سالی بود که خودش داشت برا خودش خرید میکرد
و جالبه سلیقه اش مثل خودمه ، الهی فداش شم کیسه خریدیشو خودش دستش میگرفت ولی حسابی خسته شد
اومدیم خونه از خستگی افتاد و خوابش برد
الانم یه جیگرا داره با خودش و اسباب بازیاش بازی میکنه
مامان فدات دخترممممم بدون مامانی از تمام دنیا بیشتر دوستت دارم...
تنها امید من برای نفس کشیدن....دوستت دارم