مامان ناراحتتتتتتت... مانیا مامانی کمکم کن
یه چند وقتیه حال درست و حسابی ندارم
نه خدارو شکر مانیا خوبه این منم که بدم...
نگرانم استرس دارم ... جای گفتنش هم تو وبلاگ دختری نیست
فقط امیدوارم همه چی به خیر بگذره
با اینهمه استرس اداره هم اجبار کرده که اضافه کار بمونم از الان تا آخر تیر...
مامانو چیکار کنم مانیارو چیکار کنم زندگیمو چیکار کنم ....
ای خدا این همه مشغولیت صبرشو هم بهم بده .... یه وقت کم نیارم با این قلب بیمار من ....
ای خدای مهربون ....
مانیای گل منم که روز به روز خانوم تر و نازتر میشه هزار ماشاءاله
تمام دنیامه دیگه کم کم دلم براش تنگ میشه هرچی بزرگتر میشه انگار جاش تو دلم بیشتر باز میشه
سرکار که هستم همش دلتنگشم
قبلا خیلی اذیت نمیشدم نمیدونم شاید من غیر عادیم
مامان فدات عزیزم برای مامانی و آرامشش دعا کن دختری
چیزی هم به تولدش نمونده کلی براش برنامه داشتم همه برنامه هام بهم خورد خودم هم که اصلا حال و حوصله مهمون و تولدو ندارم
من چه مامان بدی هستم
چیکار کنم خدایا...؟!
تورو به این بارون رحمتت که میباره قسم گره از کار ما باز کن منم روبراه بشم به دختری بیشتر برسم بتونم براش تولد بگیرم
خیلی غم دارم ....
ببخش مامانی یه قسمت غمگین اومد تو وبلاگت انشاءاله اولی و آخریش باشه