مانیا مانیا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

سلام کوچولوی مامان

عید امسال مانی کوچولوی مامان

1392/1/11 12:12
نویسنده : م.م
2,807 بازدید
اشتراک گذاری

مانیا کوچولوی مامان امسال عید بعد سال تحویل با مامان و باباش غذا خورد و چون عید اول دایی مامانش بود (پسر داییم اواخر دی فوت کرد تو سن 33 سالگی) رفتیم یه سر خونه داییم از اونجا هم خونه مادر بزرگ بابایش.

نمیدونم چه رسم بدی الان چند سال عیدا که میریم خونه مادر شوهر هنوز یه وعده ناهار و شام خونه مامانش نبودیم همه جمع میشن خونه مادر بزرگش من اصلا اونجا راحت نیستم اتفاقا مانیا هم تو این دو باری که رفتیم اونجا اصلا راحت  نبوده

یه خونه تو زیرزمین و کوچیک و خفه با یه عالمه جمعیت و سر وصدا معلومه که خسته کننده است

حالا بگذریم مانیا مامان طبق معمول سر ساعت یازده سر ناسازگاری گذاشت و گیر داد که بریم خونه و بهونه خواب داشت ما هم برگشتیم

فردای اون روز باباش رفت دنبال کارای ماشین تا آماده شیم جمعه صبح حرکت کنیم سمت ویلای خاله مهنازش عباس آباد شمال

دخترکم تو راه اصلا اذیت نکرد ساعت شش صبح اول جاده چالوس بودیم وساعت  ده هم رسیدم دم در ویلا

خیلی ایندفه خوب رسیدیم

دختری کلی حال کرد این شش روزی که اونجا بودیم

اتفاقا تو این شش روز خیلی دایره کلماتش بیشتر شده جمله سازیش هم کامل تر شده قربونش برم من

ولی هنوز به پرتقال میگه پیقاقال به متکا میگه میکاکا

یه بار بدجوری دلمو بردی همه نشسته بودند رو مبل و همه یه طرف جمع شده بودند من یه گوشه نزدیک تلویزیون نشسته بودم مانیا هم پیش خاله ش بود که یه هو مانیا گفت مامان تنها مونده اومد دستاشو برام باز کرد و با اون صورت ماه و چشمای قشنگش نگام کرد گفت مامان تنها مونده من اومدم پیشش...

آی که دلمو برد عزیزم

همش پشت پنجره تو حیاتو نگاه میکرد و دادش به پا بود میهاااااااااد(مهراد) پشان(پرشان) و بچه های خواهرامو صدا میکرد گاهی هم از پشت شیشه بوسشون میکرد و وقتی کار بدی میکردن دعواشون میکرد و میگفت ای دختر بد نکن(جالبه که هردوشون پسر بودندنیشخند)

 

چهار روز اول که ما بودیم (من مانیا باباش و مامانم) و خانواده خواهرم ولی از سه شنبه که میشد ششم فروردین خاله مریمش هم اومد و مانیا حسابی خوش بحالش شد

هوا چندروز اول اصلا خوب نبود سرد و ابری ولی از سه شنبه صبح خوب شد که تونستیم بریم لب دریا

مانیا اولش اومد جلو ولی اولین بار که موج زد به پاهاش و زیر پاش خالی شد دیگه ترسید و نیومد جلو

کلی کنار ساحل با هم راه رفتیم و به قولی با آب من و مانیا قایم موشک بازی کردیم

روز چهارشنبه هم طی یک کوتاه خشن پدرش برگشتیم خونه

ساعت سه بعد از ظهر راه افتادیم و ساعت 12.5 شب رسیدم له شدیم همگی

مانیا همون روز بخاطر سرفه هاش برده بودمش دکتر کودکان

کلی طفلی اذیت شد

از فردا صبحش شکمش شروع کرد به شل کار کردن روز اول سه بار بود فرداش شد چهار بار و دیروز دیگه خیلی زیاد شده بود

البته تقصیر خودم هم بود رفته بودیم با مانی بیرون بهش آب پرتقال دادم بعد تو نت دیدم که خیلی براش بد بوده

کلی تو اینترنت گشتم یه چیزی پیدا کنم که بتونه پی یپیشو بند بیاره من حتی آنتی بیوتیکشو قطع کردم چون کو آموکسی کلاو خودش اسهال میاره

خدا خیر بده یه بنده خدایی تو وبلاگش تجربه شخصیشو از بند اوردن اسهال گفته بود البته اسهالای خفیف مثل مال دخترم

انشاءاله هر جا هستی خانومی خوش و سلامت باشی

نوشته بود شش تا هفت حبه سیر تو مرغ یا گوشت قرمز بریزم بزارم سر گاز تا بپزه و آبش کم بشه از همون آب بدم یکی دو قاشق نی نی بخوره

منم همین کارو کردم اتفاقا خوردن دو قاشق مرباخوری آب مرغش مصادف شد با خوابش یعنی بعدش خوابید و هیچی نخورد

خداروشکر از صبح که بلند شده تا الان که ساعت 12 ظهره اصلا شکمش کار نکرده

=================

تو پرانتز

مانیا خانوم بابای محترمت هم که دید مریضی حال نداری الان دو روزه ول کرده رفت دهشون نمیدونم چی فکر کنم و چی بگم !!!

=================

حرفای خودمونی یه درد و دل یه اعترافناراحت

 

ولی یه چیزی خیلی اعصابم رو بهم ریخته که باعث شد مامانی گلم دیروز روت بعد یکسال و اندی که تلنگر هم بهت نزدم دست بلند کنم زدمت تو هم متعجب فقط نگام کردی حتی فکر کردی بازیه ولی وقتی دردت گرفت فقط نگام کردی حتی نمیدونی زدن چیه و باید موقع کتک خوردن گریه کنی یا در بری

ناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحت

بمیرم برات خودم چندین ساعت گریه کردم ناراحت

یه مدتیه مامانی جونم بابایت خیلی اذیتم میکنه کلا اعصابم ضعیف شده  تحملم کم شده تو هم خیلی شیطون شدی و غیر قابل کنترل و برای منی که انقدر داغونم بغرنجتری

خدا منو ببخشه دستم بشکنه عزیز دلم

حالا مامان بزرگت هم بی مقدمه گفته نمیتونه تورو نگه داره(یه سه هفته ایه دستشو عمل کرده) در صورتیکه دکترش گفته بود بعد دو هفته میتونی به کارای عادیت برسی

یه هوو یخ کردم آخه من الان چه خاکی تو سرم بریزم

چندین مهد کودک و سر زدم به این و اون سپردم برات پرستار پیدا کنن واقعا موندم چیکارت کنم مامانی

همه جوره در حق من و تو داره ظلم میشه مامان جونم

من بخاطر اینکه مامان تو مدت این دوهفته که دکتر گفته استراحت کنه تورونگه نداره از یک هفته قبل عید مرخصی گرفتم ولی حالا اینجوری میگه ای کاش از اول میگفت میخواد چیکار کنه من این عیدیو میرفتم سر کار  که بعد عید که حتی بابات هم نبود نگهت داره میموندم خونه پیشت

کلا مامانی خیلی داغونم عزیزم

منو ببخش که روت دست بلند کردم خدا از من بگذره

مامانم دعا کن اونجوری بشه که بنفع هردومونه عزیزکم

=================================================

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)